در کنار دجله سلطان بایزید
بود تنها فارغ از خیل مرید
ناگه آوازی زعرش کبریا
خورد بر گوشش که ای اهل ریا
آنچه داری در میان کهنه دلق
میل آن داری که بنمایم به خلق؟
تا خلایق قصد آزارت کنند
سنگ باران بر سر دارت کنند؟
گفت یا رب میل آن داری تو هم
شمه ای از رحمتت سازم رقم؟
تا که خلقانت پرستش کم کنند
از نماز و روزه و حج رم کنند؟
پس ندا آمد ز وحی ذوالمنن
نی ز ما ونی زتو رو دم مزن
"عطار نیشابوری"
درباره این سایت